ـ از مكه تا كربلا ـ در منزل ثعلبيه ـ استغاثه امام (عليهالسلام)
امام حسين (عليهالسلام) از مكه تا كربلا حدود 23 روز در راه بود. چون وصول امام حسين به كربلا روز دوم محرم الحرام ميباشد , و در طول اين مدت قضاياي متعددي از امام حسين (عليهالسلام) نقل شده است كه ما در اين مختصر به چند مورد اشارهاي ميكنيم.
راويان اخبار آوردهاند: كاروان شهادت به مسير خود ادامه داد تا به منزل ثعلبيه رسيدند، وقت ظهر امام به خواب خفيفي رفت و بيدار شدند، پس فرمودند: هاتفي را ديدم كه ميگويد: شما ميرويد در حالي كه اجل و مرگ شما را به سوي بهشت حركت ميدهد.
پس جناب علي اكبر گفتند: «پدر جان مگر ما بر حق نميباشيم. »
حضرت فرمودند:« آري، اي فرزندم، قسم به خدايي كه بازگشت بندگان به سوي اوست. »
پس علي اكبر عرض كردند:« در اين صورت باكي از مرگ نيست. »
امام فرمودند:« فرزندم، خدا به تو بهترين جزائي را كه به فرزندان از پدران ميدهد عطا فرمايد.
پس شب را در آن منزل ماندند، چون صبح شد مردي از كوفه كه اباهرهي ازدي نام داشت به حضور حضرت مشرف شد. سلام كرد و گفت: « اي پسر پيامبر خدا! چه چيزي تو را از حرم خدا و حرم رسولش بيرون نموده.» منظور اباهره اين بود كه چرا در حرم خدا كه حرم امن بود نماندي و اسير بيابان شدي. امام جوابي فرمودند كه در اين جملات هدفش از قيام و عاقبت و سرانجام خود و بني اميه را روشن نمودند تا معلوم باشد كه امام از روي علم به آيندهي كار, طبق وظيفه الهي اقدام به اين سفر نموده و سفرش سفر خدائي است و هر جا كه حسين باشد آنجا حرم خداست, و بر حسين (عليهالسلام) حتي در حرم امن الهي هم امنيت از سوي جنايتكاران بني اميه نميباشد. امام فرمودند: « واي بر تو اي اباهره. همانا بني اميه اموالم را به غارت بردند و من صبر پيشه ساختم، حرمتم را هتك نمودند و صبر كردم، و آخر خواستند (در حرم امن الهي ) خونم را بريزند كه از دستشان گريختم، ( كه مبادا خونم داخل حرم ريخته شود) ولي به خدا سوگند، گروه ستمگر آخرالامر خونم را خواهد ريخت, و خدا به سبب اين ظلم لباس ذلت را به تنشان خواهد پوشاند و شمشير برندهاي بر آنان مسلط خواهد كرد. و كساني را بر آنان مسلط كند كه آنان را ذليل كنند تا ذليلتر از قوم سبا باشند, كه زني بر آنان غالب شد و اموالشان را به غارت برد و خونشان را ريخت و آنان را به لباس مذلت نشاند.
ـ زهير و امام حسين (عليهالسلام)
زهير پسر قين از شرافت و بزرگواري خاصي برخوردار بود، و همراه قومش مقيم كوفه بود، مردي دلير و شجاع بود و در جنگها براي خود مواضع مشهوري داشت.
زهير عثماني بود و از علي و خاندانش بدور بود، ولي حسين (عليهالسلام) را دوست داشت و همين دوستي سبب شد زهير عثماني علوي و حسيني شود.
در تاريخ نيامده كه امام حسين (عليهالسلام) در مكه يا در مدينه از فردي بالخصوص دعوت كرده باشد. ولي در بيابان از زهير دعوت كرد چون حيف بود مردي چون زهير عثماني و يزيدي بماند. زهير با امام حسين (عليهالسلام) خلوتي كردند. نور ولايت بر قلبش تابيد و زهير حسيني شد. زهير گرچه در ظاهر از حسين دور بود ولي در باطن با حسين بود و لايق شهادت. جوانمردي حسين اجازه نميداد زهير كه شايسته حسين بود از حضرت دور بماند.
راويان اخبار از جماعتي كه همراه زهير بودند آوردهاند: « چون از مكه خارج شديم، پشت سر امام حسين (عليهالسلام) حركت ميكرديم، و كراهت داشتيم با حسين (عليهالسلام) همراه شويم.
روزي در يك منزل با فاصلهاي از هم رحل اقامت افكنديم. مشغول غذا خوردن بوديم كه يك وقت فرستادهي امام حسين (عليهالسلام) را ديديم كه نزد ما آمده و بر ما سلام كرد و گفت: اي زهير پسر قين امام تو را خواسته كه به حضورش شرفياب شوي.
زهير به سوي امام رفت، زهير يزيدي رفت و حسيني برگشت، پس دستور داد خيمهگاهش را به نزد خيمههاي حسين بردند.
سپس به همسرش گفت: از آنجا كه نميخواهم به جز خير چيزي از من به تو برسد بعد از اين تو را طلاق دادم. چون من تصميم گرفتم بر همراهي حسين (عليهالسلام) كه جانم را فدايش كنم و از وي حمايت كنم. پس اموالش را به وي داد و با اقوامش او را به سوي خانوادهاش فرستاد.
سپس به اصحاب خود گفت: هر كس از شما بخواهد با من باشد با من بيايد و الا اين آخرين ديدار بين من و اوست.»
پس از آن همه امكانات خود را در اختيار امام حسين (عليهالسلام) گذارد و نيرويش را در راه امام به كار گرفت و جان بر كف در خدمتش بود و آرمانش آرمان حسين بود تا جان به فدايش كرد. امام بر بالينش آمد و دعايش كرد.
ـ نامهاي به كوفه و شهادت قيس بن مسهر صيداوي
چون كاروان به منزل حاجز رسيدند، امام قيس بن مسهر صيداوي ـ و به نقلي برادر رضاعي خود, عبدالله بن يقطر ـ را با نامه و پيامي به كوفه فرستاد. اين درحالي بود كه در عالم ظاهر خبر شهادت مسلم به امام نرسيده بود.
مضمون نامه امام
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن علي به سوي برادرانش از مؤمنين و مسلمين: سلام عليكم. خداي يكتا را حمد ميكنم, اما بعد نامهي مسلم بن عقيل به من رسيد و او به من خبر داده بود از حسن رأي و تصميم اشراف و اهل مشورت شما بر ياري كردن و طلب حق ما، من از خداي متعال مسئلت ميكنم كه در حق ما احسان نموده و شما را اجري بزرگ عطا فرمايد. من روز سه شنبه هشتم ذي الحجة (روز ترويه) از مكه بيرون آمدم. وقتي فرستادهي من به نزد شما رسيد در كار خود شتاب كنيد و هر چه لازمهي كار است تدارك كنيد كه در همين روزها من خواهم رسيد. ان شاء الله و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
ـ دستگيري قيس بن مسهر
حامل نامه، قيس بن مسهر مردي شجاع بود، در محبت و ولايت اهل بيت از مخلصين بود. نامه را از امام دريافت و با شتاب ركاب ميزد. به قادسيه رسيد گروهي از مزدوران ابن زياد به سركردگي حصين بن نمير راه بر او بستند, و خواستند قيس را بازرسي كنند. قيس نامه امام را بيرون آورد و پاره كرد تا نيروهاي عبيدالله از مضمونش مطلع نشوند.
قيس را دستگير كردند. و نزد عبيدالله آوردند، چون نزد عبيدالله حاضر شد، ابن زياد گفت: كه هستي؟
گفت: مردي از شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليهالسلام) و فرزندش .
گفت: چرا نامه را پاره كردي؟
جواب داد: جهت آنكه تو از مضمون نامه با خبر نشوي.
گفت: نامه از چه كسي به چه كسي بود؟
جواب داد: از حسين بن علي (عليهماالسلام) به جماعتي از كوفيان كه نامشان را نميدانم. ابن زياد به غضب آمد و گفت: به خدا سوگند آزاد نميشوي مگر اينكه نام آنها را فاش كني يا بر بالاي منبر رفته و حسين بن علي و پدرش را لعن كني و الا با شمشير قطعه قطعهات ميكنم.
قيس گفت: اما نام آن افراد را هرگز فاش نخواهم ساخت ولي دومي را قبول ميكنم. (عبيدالله دستور داد مردم كوفه را در مسجد اعظم آن شهر جمع كردند تا سخنان قيس را بشنوند.)
قيس بر فراز منبر رفت, حمد و ثناي خداوند نمود و بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درود فرستاد و براي علي بن ابيطالب و حسن و حسين (عليهمالسلام) طلب رحمت كرد و بر عبيدالله و پدرش و سركشان بني اميه لعنت نمود پس از آن گفت: اي مردم! من فرستاده حسين (عليهالسلام) به سوي شما هستم و او در فلان مكان است پس به سوي او رويد و او را ياري كنيد.
خبر به ابن زياد رسيد. دستور داد او را از بالاي قصر دارالاماره به زمين انداختند و به شهادت نائل شد.
در لهوف آمده: چون خبر شهادت قيس به امام رسيد،گريه كرد و گفت: «خداوندا, براي ما و شيعيان ما جايگاه نيكويي در بهشت قرار بده، و از راه مرحمت، در مكاني ما و آنها را جمع فرما كه تو بر همه چيز توانايي. »
ـ خبر شهادت مسلم بن عقيل(ع)
باده پيمايان شهادت به راه خود ادامه دادند، تا به منزل زباله رسيدند. در اين منزل خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني به امام حسين (عليهالسلام) رسيد. امام خبر را از يارانش مخفي نكرد. خبر شهادت مسلم بين همه افراد لشكر منتشر شد، پس آن عده از همراهان كه به طمع مال و مقام همراه حضرت آمده بودند از حضرت جدا شدند، چون ديدند كه راه حسين راه شهادت است نه امارت، و در اين راه بايد خون داد رضاي الهي خريداري نمود و چيزي از دنيا نيست.
با انتشار خبر شهادت مسلم صداي گريه و ناله در آن بيابان بلند شد, و اشك از چشمان جاري شد. در ارشاد مفيد آمده: چون خبر شهادت مسلم و هاني وعبدالله بن يقطر به امام رسيد, نامهاي از سوي حضرت صادر شد كه نوشته بودند: «بسم الله الرحمن الرحيم . اما بعد خبر دلخراش شهادت مسلم و هاني و عبدالله بعرض ما رسيد، همانا شيعيان ما از طريق مكاري وارد شدند و ما را ذليل ساختند. اينك هر يك از شما كه ميخواست با كمال ميل و رغبت برگردد كه از طرف ما هيچ گونه منعي نيست.»
پس از انتشار اين خبر مردم دسته دسته از حضرت جدا شدند با حضرت فقط اصحابي كه از مدينه ملتزم ركابش بودند و افراد كمي از آنهايي كه در راه به حضرت ملحق شده بودند باقي ماندند.
ـ ملاقات با لشكر حر بن يزيد رياحي
امام چون خواست از منزل شراف حركت كند، به جوانان كاروان دستور داد آب زيادي به همراه بردارند . كاروان شهادت به راه افتاد“ و به سوي كعبه دل طي طريق كردند. اول ظهر بود و كاروان در راه ، كه ناگهان يكي از ياران امام تكبير گفت؟
امام فرمود: براي چه تكبير گفتي؟
گفت: درختان خرما ميبينم.
جماعتي از ياران گفتند: ما هرگز در اين مكان نخل نديدهايم.
امام فرمودند: چه ميبينيد؟ گفتند: به خدا سوگند، گوشهاي اسبانند كه از دور بشكل نخلستان بنظر ميرسند، امام سخن آنان را تأييد فرمود.
سپس فرمود: آيا در اين بيابان پناهگاهي هست كه آنجا را پشتيبان خود قرار دهيم و با دشمنان نبرد كنيم. گفتند: آري در اين بيابان كوههاي چندي در طرف چپ به نظر ميآيد، پس كاروان به طرف چپ متمايل شد، و قبل از آنان به دامنهي كوه ها رسيدند.
امام دستور داد خيمه و خرگاه برپا كردند. در اين هنگام هزار نفر مرد سواره به سرپرستي حر بن يزيد رياحي در مقابل امام صف آرايي كردند.
لشكريان حر تشنه بودند, امام دستور داد آنان را سيراب كنند و به اسبان آنان هم آب دهند. ياران امام فرمان بردند و آنان را سيراب كردند.
علي بن طعان ميگويد: من از جمله ياران حر بن زياد بودم، كه در لحظات آخر به او پيوستم. امام چون تشنگي من و اسبم را مشاهده كرد، فرمود: شتر را بخوابان، سپس من شتري را كه مشك آب حمل ميكرد، خواباندم، امام فرمود: آب بنوش من نميتوانستم به تنهايي آب بنوشم، امام از جاي برخاست و دهانهي مشك را جمع كرد تا من آب نوشيديم.
ـ اقامه نماز
لشكر كوفيان در برابر كاروان حسين صف كشيده بودند وقت نماز ظهر فرا رسيد، امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان گويد. حجاج بن مسروق اذان گفت، سپس امام از خيمه بيرون آمدند، خطبهاي خواندند، پس از آن امام دستور داد اقامه نماز ظهر گويند، سپس به حر فرمود: آيا با اصحاب خود نماز ميگزاري؟
حر گفت: خير،ما به شما اقتدا خواهيم كرد.
پس هر دو لشكر در يك صف به نماز ايستادند، و حر به پيشواي شهيدان اقتدا نمود. كه اين حاكي از پاكي باطن حر بن يزيد رياحي بود.
ـ بيان هدف و آزمودن ياران
راه امام، راه كربلا و شهادت بود، در مسير شهادت كه معامله با خداست اجبار بر كسي نيست، و هر كه را خدا بپسندند بر اين معامله اقدام ميكند، امام مثل ديگر سياستمداران قصد اغواء ياران را نداشت چون هدف امام از همان اول شهادت بود و جهاد. روز حركت از مدينه هدف خود را بيان كرد و در مناسبتهاي مختلف در بين راه از هدف خود سخن گفت. راويان اخبار آوردهاند: بعد از آنكه لشكر حر از بازگشت امام ممانعت كرد امام حسين (عليهالسلام) به خطبه ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمودند: «همانا آنچه را كه روي داده و پيش آمده خودتان ميبينيد. دنيا دگرگون شده و آنچه نيكو بود از آن روي گردانده و از آن نمانده مگر ته ماندهاي همانند آن آب كه در ته ظرفي پس از ريختن آبش بماند, زندگي ( در وضع كنوني) پست و ناچيز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نميبينيد به حق عمل نميشود و از باطل پرهيز نميشود.
پس مؤمن خواستار و راغب ميشود به شهادت در راه حق، كه به راستي من مرگ را به جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز ملامت و ذلت نميدانم.»
پس از سخنان امام، زهير و هلال و برير، برخواستند و ابراز پايداري بر عهد و پيمان خود و همراهي امام نمودند.
ـ وصول به كربلا و خبر از شهادت
سيد بن طاووس در لهوف مينويسد: امام حسين (عليهالسلام) در روز دوم محرم به كربلا رسيد. پس چون به آن سرزمين رسيدند پرسيدند اسم اين سرزمين چيست ؟
گفته شد كربلا. حضرت فرمودند: خدايا به تو پناه ميبرم از غمها و بلاها.
سپس فرمودند: اينجا محل اندوه و بلاست، پياده شويد كه اينجا منزلگاه و محل ريخته شدن خون ما و جايگاه قبور ماست. اين خبر را جدم رسول خدا به من فرموده است.
پس همه ياران پياده شدند و لشكر كوفه در گوشهاي منزل نمود.
البته ماجراي شهادت امام حسين (عليهالسلام) مطلبي نبود كه بر كسي مخفي باشد. مردم ماجراي شهادت امام حسين را سالها قبل از زبان پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين شنيده بودند و منتظر وقوع حادثه بودند، مرحوم علامه اميني رحمة الله عليه نمونههايي از اين اخبار را در كتاب شريف «سيرتنا و سنتنا» جمع آوري نموده است و علاوه بر شيعه كتابهاي اهل سنت از اين مطالب مملو است كه ما در اين مختصر به بعضي از مواردي كه امام حسين (عليهالسلام) از شهادت خود خبر داده بود اشارهاي كرديم.
ـ سيراب نمودن ياران
روز هفتم به دستور عبيدالله آب را بر حسين (عليهالسلام) بستند. و اجازه نداند آب به خيمه حسين برسد.
روز هشتم محرم تشنگي سخت بر امام و اصحابش فشار آورد، پس آن حضرت كلنگي برداشتند و در پشت خيمهها به فاصله 19 قدم زمين را كندند. آبي بس گوارا جاري شد، همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد گرديد و نشاني از آن ديده نشد... .
ـ يك شب مهلت براي عبادت
عصر روز تاسوعا را عمر سعد ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنين صادر كرد: سواران خدا، سوار شويد، كه بهشت در انتظار شماست. يزيديان سوار شدند و به سوي كاروان شهادت تاختند.
اما حسين (عليهالسلام) بر در خيمه نشسته بود. و زانوان در بغل گرفته بود، خوابش ربوده بود، بانوي بانوان زينب كه بانگ سم ستوران و شيهه اسبانرا شنيد احساس خطر كرد بسوي برادر دويد و گفت: برادرم صداي پاي اسبان را نميشنوي؟
امام سر از زانو برداشت و فرمودند: جدم رسول الله را خواب ديدم بمن فرمود: تو نزد ما خواهي آمد. زينب با شنيدم اين سخن سيلي به چهره نواخت و گفت: واي بر من. امام خواهر را به صبر و آرامش دعوت كرد. در اين هنگام عباس به حضور حضرت شرفياب شد و حمله سپاه يزيدي را گزارش داد. امام در حالي كه برميخاست فرمودند:
« اركب بنفسي انت...»
عباس، جانم به فداي تو باد، سوار شو. و از آنان بپرس براي چه به اينجا آمدهاند.
عباس با بيست نفر سوار كه زهير و حبيب از آن جمله بود به مقابل لشكر كوفه آمدند پرسيد: چه رخ داده و چه ميخواهيد؟
گفتند: فرمان امير است كه به شما بگوئيم يا حكم او را بپذيريد يا آماده جنگ باشيد.
عباس فرمودند: شتاب مكنيد تا من به حضور ابي عبدالله شرفياب شوم و گزارش دهم. عباس همراهان خود را در مقابل سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهايي بحضور امام آمد، حبيب و زهير از اين فرصت استفاده نموده و به سخن پرداختند و پند و اندرز گفتند. هر چند سودي نداد. عباس پيام كوفيان را به برادر ابلاغ نمود، حضرت فرمودند:
«اگر ميتواني جنگ را تا فردا به تأخير انداز تا امشب خدا را عبادت كنيم. خدا ميداند كه من نماز و قرائت قرآن و استغفار را دوست ميدارم.»
عباس پيام امام را اعلان نمود. و عمر سعد در پذيرفتن درخواست امام مردد بود ولي عاقبت پيشنهاد امام را قبول كرد.
ـ شب شهادت
روز تاسوعا بپايان رسيد و شام شهادت فرا رسيد. امام در شب شهادت و آخرين شب از دنيا بخشي از شب را در جمع ياران گذرانيد و بخشي را به عبادت خدا پرداخت و بخش ديگر را براي آماده شدن به جنگ و شهادت اختصاص داد.
ـ در جمع ياران
امام در آغاز شب در جمع ياران حاضر شد و به سخن پرداخت. نخست حمد و ثناي خداي را به جاي آورد و ذات احديت را در تنگي و سختي درود گفت. چنانچه در آسايش و رفاه خدايرا ميستود. و به نعمتهايي چند از نعمتهايي الهي اشاره كرد و خدايرا شكر و سپاس گفت و از خدا خواست او و يارانش را در زمرهي شاكرين قرار دهد. سپس خطاب به ياران فرمود: « من ياراني باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم. و اهل بيتي را بهتر و برتر از اهل بيت خود نمي شناسم. خداي به همگي پاداشي نيكو عطا فرمايد. واضح است كه فردا ما را با اين مردم، روزي خونين خواهد بود. من بيعتم را از شما برداشتم و به شما اجازه ميدهم تا از سياهي شب استفاده نموده و از اين محل دور شويد. و هر كدام از شما دست يك تن از اهل بيت مرا گرفته و در روستاها و شهرها پراكنده شويد، تا خداوند فرج خود را براي شما مقرر فرمايد، اين مردم، مرا ميخواهند و چون بر من دست يابند با شما كاري ندارند.
ـ اعلام وفاداري ياران
پس از سخنان حضرت سيدالشهدا اصحاب و ياران حضرت به سخن ايستادند و ابراز وفاداري به حضرت نمودند.
خاندان امام به تبعيت از عباس گفتند: برويم و از تو دست برداريم؟ براي اينكه بعد از تو زنده بمانيم خدا نكند كه هرگز چنين روزي را ببينيم.
مسلم بن عوسجه گفت: ... بخدا سوگند اين نيزه را در سينهي آنها فرو برم و تا دستهي اين شمشير در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحي نداشته باشم كه با آن بجنگم، سنگ برداشته و به طرف آنان پرتاب كنم...
بخدا قسم اگر بدانم كه كشته ميشوم و بعد زنده ميشوم سپس مرا ميسوزانند و ديگر بار زنده ميگردم و سپس در زير سم اسبان بدنم درهم كوبيده ميشود و تا هفتاد مرتبه اين كار را در حق من روا ميدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم ... .
زهير اين مهمان تازه وارد به سخن ايستاد و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم باز زنده شوم و سپس كشته شوم تا هزار مرتبه. تا خدا تو و اهل بيت تو را از كشته شدن در امان دارد... .
ـ منازل خود را در بهشت مشاهده كنيد
پس از آنكه امام ياران را آزمود، و آنان را در رفتن و ماندن مخير گذاشت و سست باوران جدا شدند و رادمردان باقي ماندند، امام به طريق معجزه مقام ياران را در بهشت بر خودشان نشان داد. از امام علي بن الحسين (عليهماالسلام) نقل شده كه فرمودند: «چون پدرم به اصحاب فرمودند: كه من بيعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستيد، اصحاب و ياران آن حضرت بر فداكاري و وفاداري خود تا مرز شهادت، در كنار امام پافشاري نمودند.»
امام در حق آنها دعا كرده و فرمودند: «سرهاي خود را بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد! ياران و اصحاب امام نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام منزلت رفيع هر كدام را به آنان نشان ميداد.»
ـ آمادگي براي نبرد و شهادت
امام در آن شب علاوه بر حضور در جمع ياران و عبادت خداي تعالي قسمتي از شب را براي مهيا به نبرد و شهادت اختصاص داد كه مواردي از آن را ذكر ميكنيم:
1ـ حفر خندق بر پشت خيمهها و افروختن آتش براي جلوگيري از شبيخون دشمن.
2ـ غسل شهادت
حضرت علي اكبر را با سي نفر سواره و بيست نفر پياده به شريعه فرات فرستاد تا آب آوردند، آنگاه خطاب به ياران فرمود: « برخيزد و آب بنوشيد كه اين آخرين توشهي شماست. و وضو گرفته و غسل كنيد و لباسهاي خود را بشوئيد تا كفن شما باشد.»
در لهوف آورده: امام دستور داد خيمهاي بر پا نمودند، و در ظرفي كه عطر بسياري داشت نوره تهيه كردند و به آن خيمه براي نظافت آمدند و ... .
ـ سپيده دم عاشورا
سپيده دم امام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوي آسمان برداشته و گفتند:
«الهم انت ثقتي في كل حرب ... ؛ خداوندا تو پناه مني در مشكلها و اميد مني در سختيها، و ملجأ و ياورم هستي در آنچه كه بر من نازل ميشود، پروردگارا از زخمهاي رنج آوري كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائي داشته و نيش دشمن را به همراه, به تو شكايت ميكنم, كه در اميد به تو بينيازي از دل دادن به ديگري است, پس بگشاي دربهاي بسته را و بنماي روزنههاي اميد را كه تو راست تمام نعمتها و از آن توست همهي خوبي ها و تويي تنها مقصود آرزوها. »
سپس امام به پا خاست و خطبهاي خواند و حمد و ثناي الهي نمود و به اصحابش فرمود: «خداي عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است پس صبر و شكيبائي را پيشهي خود سازيد.»
ـ آغاز گر نبرد
لشكر عمر بن سعد صبح عاشورا بر اسبان سوار شدند و مهياي جنگ با امام شدند، همه لشكر آماده بود و عجله بر شروع جنگ داشتند. امام حسين (عليهالسلام) برير بن خضير را فرستاد تا لشكر كوفه را موعظه كند، برير رفت اما سخنانش مؤثر نيفتاد. و آنان از موعظه برير منتفع نشدند.
ـ امام لشكر كوفه را موعظه ميكند
هدف از بعثت پيامبران و ائمه معصومين نجات گمراهان از آتش دوزخ ميباشد. امام در مرتبهاي از عطوفت و مهرباني بر خلق است, كه از پدران و مادران هم مهربانتر است. امام بر خود لازم ميداند تا آنجا كه ممكن است گمراهان را نجات دهد و لو در شفير جهنم باشند روي اين جهت بود كه امام به لشكر كوفه فرمودند: « شتاب مكنيد، ميخواهم موعظه كنم و وظيفهاي را كه به عهده دارم انجام دهم.»
از اين جمله به خوبي برميآيد كه امام موعظه و اتمام حجت را بر خود واجب و لازم ميدانست. لذا امام مركب خود را طلب كرده و بر آن سوار شد و با صداي رسا و بلند كه بيشتر مردم حاضر در لشكر عمر بن سعد صداي حضرت را ميشنيدند، خطبهاي خواندند، سخنان امام در جمعيت كوفيان اثر نكرد، اما چون سخنان امام به گوش خواهران و دختران امام رسيد, به گريستن و شيون پرداختند. امام (عليهالسلام) برادرش عباس و فرزند علي اكبر را به خميهها فرستاد تا آنان را خاموش سازند. فرمودند: «بجانم سوگند كه بعد از اين بسيار خواهند گريست. »
ـ خطبهاي ديگر از امام
ابن شهر آشوب نقل ميكند: پس از آنكه صفوف لشكر آراسته شد، و لشكر كوفه دائرهوار امام حسين (عليهالسلام) و اصحابش را در ميان گرفتند، امام بار ديگر موقعيت را مغتنم شمرد و خواست سخن گويد، لشكريان بتحريك فرماندهان خود جنجالي بر پا كردند، تا از سخن گفتن امام جلوگيري كنند، حضرت فرمودند: « واي بر شما چرا آرام نميمانيد تا گفته مرا بشنويد. من كه هدفي جز راهنمايي براه راست ندارم هر كس فرمان من برد، بر راه صواب رسد، و هر كس عصيان كند از گمراهان و هالكين باشد. شما همه از فرامين من سرباز ميزنيد. و سخن مرا گوش نميدهيد چرا كه شكمهاي شما از مال حرام پر شده و بر دلهاي شما مهر شقاوت نهاده شده است واي بر شما آيا خاموش نميشويد و گوش نميدهيد؟! »
پس اصحاب عمر بن سعد يكديگر را ملامت كرده و گفتند: گوش كنيد. پس از آن امام خطبهاي خواندند كه فرازهايي از آن را ميآوريم.
ـ فرازهايي از خطبهي امام
« اي گروه بد انديش و بدكار، نابودي و هلاكت بر شما باد! و هميشه در غم و اندوه غوطهور باشيد! شما دست نياز به سوي ما دراز كرديد. و فرياد رسي خواستيد ولي وقتي كه نيازتان برآوريدم و به فريادتان رسيديم، بروي ما شمشير كشيديد! و ما را با آتش سوزان استقبال كرديد!
شمشيري كه خودمان بدستتان داده بوديم،آتشي كه ما برروي دشمن افروخته بوديم! اكنون دوست دشمن شده و دشمن دوست گرديدهايد. دشمني كه در ميان شما نه اقامهي عدلي كرده و نه خواستهاي از خواستههاي شما را برآورده واي بر شما، و صد واي, چه بدبخت مردمي هستيد!..
آري، بخدا سوگند بيوفايي و پيمان شكني، عادت شماست، و ريشهي شما با مكر و بيوفايي درهم آميخته است.
اينك پسر خوانده، و زادهي پسر خوانده, مرا بر سر دوراهي قرار داده! شهادت و كشته شدن, يا ذلت و تسليم ظالم بودن، محال است كه تسليم بشوم و چنين چيزي در جهان رخ نخواهد داد...
طولي نخواهد كشيد و ديري نميپايد كه روزگار بر شما تنگ گيرد و سياهروز و بدبخت شويد، جدم پيامبر خدا بمن چنين خبر داده ... .
بار خدايا، قطرات آسمان را از ايشان بگير، و سالهاي قحط و خشكسالي را به آنها بده، و جوان ثقيفي را بر آنان مسلط گردان تا جامهاي تلخ و ناگوار به آنها بنوشاند... .»
پس از آنكه امام از موعظه و نصيحت كوفيان فارغ شد بر مركب رسول الله سوار شد و ياران خود را به جنگ و شهادت فراخواند.
ـ توبه حر بن يزيد رياحي
حر بن زيد رياحي در ميان قوم خويش پيوسته شريف و بزرگوار بود. مدتي در جمع لشكر كفر بود و ظلمهايي به امام حسين نمود عاقبت از كرده خود نادم و پشيمان شد و به جمع حسينيان پيوست. هنوز سخنان امام تمام نشده بود كه اثرش ظاهر شد، حر خطبههاي امام را شنيد. او از پيش امام را خوب ميشناخت لذا حاضر نشد با وجود امام, خود با لشكرش جداگانه نماز بخواند. حر باور نداشت كه پسر پيامبر مورد حملهي پيروان پيامبر قرار گيرد. ولي يك وقت ديد لشكر كوفه به دستور عمر بن سعد آماده نبرد شدند، از سوي ديگر صداي حزين امام را ميشنيد كه ميفرمود: «آيا فرياد رسي هست كه براي خدا ما را ياري كند؟ آيا حمايت كنندهاي هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دور سازد؟ »
در اين هنگام « حر بن يزيد» به نزد عمر سعد آمد و گفت: آيا قصد داري با حسين بجنگي؟ عمر گفت: آري به خدا قسم ميخواهم جنگي كنم كه كمترين چيزش آن باشد كه سرها از بدنها جدا و دستها از پيكرها قطع گردد.
حر از شنيدن اين سخنان از ياران خود فاصله گرفت و در حالي كه بدنش ميلرزيد به گوشهاي رفت. حر مردي شجاع, از شجاعترين كوفيان بود ولي بدنش چون برگ بيد ميلرزيد, چون خود را بين دوزخ و بهشت ميديد و عاقبت بهشت را برگزيد. و در حالي كه دستان بر سر نهاده بود به سوي خيمهگاه حسين (عليهالسلام) حركت كرد، حر از كرده خود شرمگين بود گناه بزرگي مرتكب شده بود ولي به عظمت و مردانگي امام حسين (عليهالسلام) آگاه بود و ميدانست امام توبه و عذرش را قبول ميكند.
به نزد امام شرفياب شد و عرضه داشت: جانم فداي تو باد!من آن كسي هستم كه بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدينه برگردي، گمان نميكردم اين مردم كار را به اينجا بكشانند، اينك توبه نموده و به سوي خدا باز ميگردم،آيا توبهي من پذيرفته است؟ امام حسين (عليهالسلام) فرمود: آري خداوند توبهي تو را قبول خواهد كرد، پياده شو. حر گفت: سواره در راه تو بجنگم بهتر است از پياده شدن، آخرالامر كارم به پياده شدن خواهد انجاميد...
ـ بنده پروري امام حسين (عليهالسلام)
جون بن ابي مالك،بنده سياه چهرهاي بود كه در كربلا در حضور امام بود. به محضر امام آمد،اذن جهاد خواست. امام فرمودند: « تو از جانب ما مأذوني ولي تو براي عافيت همراه ما آمدهاي پس كنون خود را به خاطر ما به مشقت نينداز. »
گفت: آيا رواست من در زمان خوشي و نعمت، نان خور شما باشم و در سختيها شما را تنها بگذارم؟!
گرچه بويم بد است، و جسمم پست و رنگم سياه است، شما بر من منت گذاريد و مرا به آسايش جاويدان بهشتي برسانيد. تا بدنم خوشبو و جسمم شريف و رويم سفيد شود، نه به خدا قسم از شما دور نميشوم, تا اينكه خون سياه خويش را با خون پاك شما در آميزم, پس به ميدان رفت و جنگيد تا شربت شهادت سركشيد.
ـ امام بربالين شهيدان
امام بربالين شهيدان حاضر ميشد و گاهي بر بالين آنان جملاتي ميفرمودند, جون گرچه غلامي بود ولي بر درگاه امام حسين (عليهالسلام) شاه و غلام فرقي ندارند و همه عزيزند، امام بر بالين جون حاضر شد و فرمودند:
« خدايا روي او را سپيد و بوي او را خوش و او را با نيكان محشور كن و با محمد و آل محمد آشنا و محشور گردان .»
در ضمن روايتي از امام باقر (عليهالسلام) رسيده كه فرمودند: « پيكر پاره پاره جون را پس از 10 روز ديدند در حالي كه بوي مشك از بدنش به مشام ميرسيد.»
ـ نماز ظهر عاشورا
وقت نماز فرا رسيد؛ حسين (عليهالسلام) به زهيره بن قين و سعيد بن عبدالله دستور داد با نصف كساني كه باقي مانده بودند، مقابل او صف كشيدند. حسين (عليهالسلام) با ساير اصحاب نماز خوف خواندند.
در اين موقع تيري از سوي دشمن به سوي حسين (عليهالسلام) آمد، سعيد بن عبدالله پيش رفت و در مقابل آن حضرت ايستاد و تيرها را به تن خود خريد، تا آنكه از پا در آمد، و به زمين افتاد در حالي كه ميگفت: خداوندا اين جماعت را مانند قوم عاد و ثمود لعنت نما، و سلام مرا به پيامبر برسان و او را از زخمهايي كه بر بدن من وارد شده است مطلع كن، زيرا مقصود من از ياري ذريهي پيامبر تو، اجر و ثواب توست، پس از گفتن اين جملات از دنيا رفت و چون بدنش را با دقت بررسي كردند، غير از زخمهاي شمشير و نيزه، سيزده چوبهي تير در بدنش نمايان بود.
ـ اعزام پسر به مناي عشق
امام حسين (عليهالسلام) در عشق و محبت خدا، و احياء دين و سنت پيامبر اسلام برترينهاي روزگار را با خود به قربانگاه عشق آورده بود. ياران امام بينظيران روزگار بودند.
در اين ميان از نظر وجاهت و تناسب اندام كسي همتاي علي اكبر نبود، و امام علاقه وافري به علي اكبر داشت لذا ميبينيم با اينكه حضرت نهايت صبر را دارا بودند و ملائكه از صبر حضرتش به تعجب آمده بودند, ولي وقتي علي را به ميدان اعزام ميكند، امام دست به زير محاسن برده و با چشمان اشكبار با خدايش مناجات ميكند.
روز عاشورا به محض اينكه از پدر اذن جنگيدن طلبيد امام به او اجازه داد، پس نگاهي از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زير افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد.
انگشت سبابهي خود را به طرف آسمان بالا برد، و عرض كردند: « خدايا! گواه باش جواني را براي جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوي شبيهترين مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت مشتاق ديدار پيامبر تو ميشديم به صورت او نظر ميكرديم. خدايا! بركات زمين را از آنها دريغ كن و جميعت آنها را پراكنده ساز و در ميان آنها جدايي افكن و امراي آنها را هيچگاه از آنان راضي نگردان كه اينان ما را دعوت كردند، كه به ياري ما برخيزند و اكنون بر ما ميتازند و از كشتن ما ابائي ندارند.»
سپس امام رو به عمر بن سعد كرده فرياد زد: «خدا رَحِم تو را قطع كند، و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند و بر تو كسي را بگمارد، كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشتهي رحم تو را قطع كند، كه تو قرابت من با رسول خدا را ناديده گرفتي.»
پس با صداي بلند اين آيه را تلاوت كرد: « انّ الله اصطفي آدم و نوحاً و ال ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذريّة بعضهما من بعض و الله سميع عليم»
ـ امام بر بالين فرزند
محبت و علاقه امام به علي اكبر (عليهالسلام) و همچنين مقام منزلت علي اكبر از حالت و سخنان حضرت سيدالشهدا بر بالين فرزند معلوم ميشود.
امام بر بالين علي اكبر آمد،صورت بر صورتش نهاد و فرمود: «خدا بكشد گروهي كه تو را كشتند، و گستاخي را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند پس از تو خاك بر سر دنيا.»3
در اين حال صداي گريهي آن حضرت بلند شد، بگونهاي كه كسي تا آن زمان صداي گريه حضرت را نشنيده بود... .
چون امام (عليهالسلام) بدنهاي پاك و پاره پارهي يارانش را ديد كه بر روي خاك كربلا افتاده است، و ديگر كسي نمانده است كه از او حمايت كند, و نيز بيتابي اهل بيت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه كوفه ايستاد و فرمودند: « آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند و آيا خداپرستي در ميان شما وجود دارد كه دربارهي ظلمي كه بر ما رفته است از خدا بترسد؟ يا كسي هست كه به فريادرسي ما به خدا دل بسته باشد، و آيا كسي هست كه در كمك كردن به ما چشم اميد به اجر و ثواب الهي دوخته باشد؟
زنان حرم وقتي اين نداي امام را شنيدند صدا به گريه و ناله بلند كردند.
ـ امام در ميدان شهادت
امام با اهل بيت خود وداع نمود به ميدان عشق و شهادت قدم نهاد،سپس آنان را به مبارزه طلبيد، هر كسي به ميدان قدم مينهاد او را به قتل ميرسانيد, گروه زيادي از دشمن را كشت گروه زيادي از لشكر كفر را بدرك واصل كرد. ميجنگيد و پيوسته ميگفت: القتل اولي من ركوب العار والعار اولي من دخول النار
يكي از راويان خبر كربلا ميگويد: به خدا قسم هرگز نديده بودم كسي را كه سپاه دشمن او را احاطه كرده باشند و فرزندان و اهل بيت و اصحاب او كشته شده باشد و با اين حال قويدلتر و نيرومندتر از حسين (عليهالسلام) بوده باشد. همين كه لشكر بر او حمله ميكرد شمشيري ميكشيد و بر آنان حمله ميكرد و آنان همانند گله گرگ زده فرار ميكردند.
حضرت بر آن لشكر كه شمارشان به سي هزار نفر رسيده بود حمله ميكرد و آنان چون ملخهايي كه پراكنده ميشدند و از مقابل وي فرار ميكردند, سپس به محل استقرار خود برميگشت و پيوسته ميگفت:« لا حول و لا قوة الا بالله»
ـ آخرين وداع
امام براي بار دوم به خيمه گاه آمد، و با اهل بيت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شكيبايي فراخواند و دستور داد لباسهاي خود را پوشيده و آماده بلا شوند و فرمودند: « خود را براي سختيها مهيا كنيد و بدانيد كه خداي تعالي حافظ و حامي شماست و بزودي شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد... .»
پس لباسي خواست كه كسي بعد از شهادت در آن طمع نكند ... آنگاه لباسي گرفته و آن را پاره نمود و به تن كرد.
ـ دعا و مناجات در آخرين لحظات
امام خسته و تشنه و زخم خورده بود،كثرت زخم ها تاب وتوان از امام برده بود ، ديگر تاب ايستادن بر روي مركب را نداشت. ظالمي به حضرت نزديك شد و نيزه خود را بر پهلوي حضرت نواخت. امام از اسب بر روي زمين افتاد، گونه راست را بر خاك نهاد و گفت: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله »
لحظات آخر عمر شريفش بود كه ديدند امام با خدايش راز و نياز ميكند و اين جملات را زمزمه ميكند:«صبراً علي قضائَك يا ربّ، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لي ربٌّ سِواك، ولا معبود غيرك، صبراً علي حلمك يا غياث من لا غياث له، يا دائماً من لا نفاد له، يا محيي الموتي، يا قائماً علي كل نفس بما كسبت، احكم بينني و بينهم و انت خير الحاكمين»
نظرات شما عزیزان: